نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

 

یکی بود یکی نبود،يه دروغ کهنه بود
يکي موند يکي نموند،حرف راست قصه بود
يکي اومد با غصه ها،به غم عشق مبتلا
يکي رفت چه بي وفا،با دورنگي آشنا
اون که موند ريشه پوسوند،دلشو غصه سوزوند
نالش از قصه نبود،پشتشو دوري شکوند
زير آوار جفا،دل دادش به هر بلا
با همه عشق و وفا،راهي شد تو قصه ها
اون که موند يه قصه ساخت،اما حيف هستي شو باخت
قصه ها به سر رسيد،اون به عشقش نرسيد
هيچکي خوابشو نديد،گل عشقشو نچيد
گم شدش تو قصه ها،توي شهر عاشقا
يکي بود يکي نبود
يه دروغ کهنه بود
یکي موند

يکي نموند

حرف راست قصه بود.......



:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

وجود تو چون عین ماهیت است

چرا باز بحث

(اصالت) کنیم

 

اگر عشق خود علت اصلی است

چرا بحث معلول و علت کنیم ؟

 

خدایا

دلی آفتابی بده

که از باغ گلها حمایت کنیم

 

رعایت کن آن عاشقی را که گفت

بیا عاشقی را

(رعایت) کنیم

 

چه اشکال دارد پس از هر نماز

دو رکعت گلی را عبادت کنیم

 

به هنگام نیت برای نماز

به آلاله ها قصد قربت کنیم

(

قیصر امین پور)

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 153
|
تعداد امتیازدهندگان : 51
|
مجموع امتیاز : 51
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

عشق درگیر غروب درد است

باز طلوع ماه را عشق است

ای از خانه زخم و گریه

غربت بغض گشا را عشق است

ای از اب و هوای بی عشق

بادبان ناخدا را عشق است

اهل بی مرزترین دریا باش

آی اهل همه جا را عشق است

از غزل باختگان می ترسم

شعر های بی هوا را عشق است

ای قشنگ ساز ها آوازها

روزهای بی هوا را عشق است



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 517
|
امتیاز مطلب : 167
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56
تاریخ انتشار : 30 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

کاش دردهکده عشق فراواني بود توي بازارصداقت کمي ارزاني بود

کاش اگر گاه کمي لطف به هم ميکرديم مختصر بود ولي ساده وپنهاني بود

         کاش امتدادلحظه هاتکرار     دوباره باتو بودن بود

رشته محبت را پاره مي کنم شايد گره خورد به تو نزديکتر شوم

به او گفتم مرا دوست داري؟گفت:بله گفتم مثلا چقدر؟ گفت به اندازه

ستاره هاي آسمان . به آسمان نگاه کردم وديدم آسمان ابريست.



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 29 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : امیرمسعود کریمی

دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

- دانسته-

بیازارد !

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 26 آبان 1389 | نظرات ()